عواقب اهانت به چادر
- دسته : داستان های مربوط به چادر
- 12 نوامبر 2019 | 12:11
پلیسی که در زمان رضاشاه با اهانت به چادر به عواقب ذلت و گرفتاری دچار شد.
زمانی که فرمان کشف حجاب در دوران رضاشاه ملعون، به همه شهرها و روستاها اعلام شد، مأمورین دولتی هرجا زنی را با چادر و روسری میدیدند چادر و یا روسری اش رو میگرفتند.
نقل میکنند:
در شهرستان خوی، زن پیری جرات نمود و از خانه خودش با چادر بیرون آمد.
در انتهای کوچه پلیس ایستاده بود، وقتی پیرزن را دید که با چادر میآید، صبر نمود تا نزدیک شود.
چون پیرزن به انتهای کوچه فرعی رسید، آن پلیس با نهایت گستاخی جلو آمد و چادر و چارقد آن زن را از سرش کشید و راه افتاد. زن پیر هرچه التماس کرد فایده ای نبخشید، سپس در حالی که یک دستش را بر سرش گذاشته بود و دست دیگرش را به طرف خدا گرفت
و چنین نفرین نمود:
الهی که به گلوله ناغافل دچار شوی، تابحال فرزندان خودم هم مرا با سر باز ندیده بودند ، تو سر مرا در وسط خیابان باز کردی …!
در این نقل آمده است:
آن پلیس را همه مردم در شهر خوی میشناختند که به قساوت و خباثت مشهور بود.
طولی نکشید که بر اثر یک سری اختلافات و نزاعات در شهربانی، او را از شهربانی اخراج کردند، در حالی که یک گلوله هم، به پایش زده بودند، و پایش میلنگید. پس از مدتی، آنچنان اوضاع و احوال آن پلیس رو به عقب رفت که به شغل پینه دوزی روی آورد، و با گرفتاری و ذلت تمام در شهر راه میافتاد و پینهدوزی میکرد.
و این عواقب کسی بود که به چادر اهانت کرده بود.
و بسیار کسانی بودند که در آن زمان به این چنین عواقبی دچار می شدند.
بخوانید: داستان های مربوط به چادر